سعدي در فرانسه
سعدي در فرانسه
سعدي در فرانسه
نويسنده : دکتر جواد حديدي
کنتس دونوآيAnna contesse Mathieu de Noailles)، 1879 – 1933) اهل روماني بود؛ اما در پاريس پرورش يافته بود. او در نويسندگي نبوغي داشت و ذوق شاعري و نقاشي و هنر را هم بر آن افزوده بود. به ايران و سعدي عشق مي ورزيد و اين شور و شيداي را در اشعاري زيبا باز مي گفت. نخستينِ آنها را «شگفت زدگيها»(Les Eblouisseents) ناميد که سراسر آکنده است از آنچه درباره سعدي و ديگر شاعراي بزرگ ايراني خوانده و يا در نمايشگاههاي هنر ايران ديده بود. يکي از اين نمايشگاهها که در سال 1905، در مدرسه هنرهاي تزييني پاريس داير شد، مربوط به مينياتورهاي ايراني بود. کنتس دونواي از اين مينياتورها الهام بسيار گرفت و قريحه ي شاعري و ذوق هنري خود را با آن درآميخت و از مجموع آنها «شگفت زدگيها» را پديد آورد.
کتاب داراي چهار بخش است: زندگي و نور و سرور؛ زيباييهاي فرانسه؛ گلستانها؛ درد و مرگ. به خصوص در بخشهاي اول و سوم است که تأثير مطالعات ايراني او مشهود است. يکي از زيباترين چکامه هاي بخش اول «باغ دلگشا» است که شاعر آن در تحت تأثير انديشه هاي سعدي و به ياد او سروده است:
در کتابي عطرآلگين و دلنواز،
که مرا غرق در رخوتي عاشقانه کرد،
خواندم- و اينک مي دانم-
که باغي دلگشا وجود دارد.
جايي بر سر راه شيراز، در دامن کوهي گسترده است
که نام سعدي بر آن نهاده اند.
آيا شود که جسمم، همچون روح بي قرارم،
به سوي اين بهشت روي زمين به پرواز درآيد...؟
در آنجا بلبل شيدا در سراسر بهار،
نغمه ي عشق سر مي دهد،
لاله شکوفا مي شود و هوا مشکين است،
و نسيم سحري بوته هاي گل را مي نوازد...
شاعر در عالم خيال به سوي اين «باغ دلگشا» پر مي کشد و در آنجا سعدي شيراز را باز مي يابد، با وقار، دلشده عشق- عشق خدا و عشق زيبارويان، هر دو- و گام زنان در گلزارهاي شهدآگين. در جايي ديگر، شاعر با زيبارويان ايراني چنين نغمه ساز مي کند:
اي زيباي ايراني که جامه اي گلگون به تن کرده
و در دره اي سرسبز، به سان غزالان پايکوبي مي کني!
چشمان آهووش و نگاه بلند خود را
بر من افسرده دل دوز
و به درددلم گوش سپار:
من نيز براي پايکوبي بر روي لاله ها و سنبلها آفريده شده بودم...
راهي را که به آن سرزمين عشق و زيبايي رهنمون مي گردد
به من سوخته دل بنما.
نام آن گلزار را به من بازگو،
گلزاري که ديوانه وار در آن پاي مي کوبي...
در واقع آنچه جهانگردان و شاعران و خاورشناسان در طول سه قرن گذشته در وصف ايران گفته بودند، همراه با آنچه در داستانهاي هند و ايراني و نمايشنامه ها آمده است، و نيز جاذبه اي که در مينياتورها و ديگر آثار هنري ايران نهفته است، تصويري از ايران در ذهن فرانسويان اين دوره پرداخته بود بسيار ستايش آميز که آنان را مشتاق ديدار از سرزمين سعدي و حافظ مي کرد. و البته اين تصوير به صحنه هايي که در مينياتورها آمده شبيه تر بود تا به واقعيت:
فواره اي، در ميان لاله ها،
هچون گلبني، نورسته مي لرزد.
درويشي کنار ديوار، در سايه سرو،
غليان مي کشد.
زير گنبدي سپيدگون، به سان کافور،
زيبارويي رخوت زده از گرماي تابستان،
با بادبزني از رشته هاي شاهدانه،
سينه پرالتهاب خود را باد مي زند.
نوجواني دستار بر سر،
با شور و اشتياق،
در ايواني پوشيده از گلهاي شيراز،
طاووسها را دانه هايي از گندم سبز مي دهد.
حوضچه اي با آب نيمگرم و مطبوع!
چشمه ساري از عشق و تمنا!
و نسيم تابستاني که
بوته هاي گل ياس رامي نوازد...
و اين پرده اي است برگرفته از آنچه تا آن تاريخ درباره ايران نوشته شده بود؛ اما کنتس دونوآي تنها به توصيف صحنه ها و مرايا و ترسيم پرده هايي زيبا اکتفا نکرده، بلکه عميقاً از سعدي متأثر شده است، تا آنجا که آرزو مي کند گلستاني به سان گلستان او بپردازد:
دلم مي خواست با خميري از گل شعرهايي مي سرودم
عاشقانه و رنگين و لطيف و دلنواز،
شعرهايي که بنفشه ها و نسترنها و گلسرخ تابستانها
عطر دلاويز و مستي آور خود را در آنها مي پراکندند،
شعرهايي خوشبو، همچون گلستاني در ماه ارديبهشت...
شاعر از دوران کودکي روياي چنين گلستاني را در سر مي پروريده است. او خود در مقدمه اي که بر گلستان، ترجمه فرانتس توسن(Franz Toussaint) نوشته، داستان آن را باز گفته است: «سعدي، اي ساکن ابدي گلستانها! امشب به تو مي انديشم. من از روزگار کودک با روياهاي تو خو گرفته ام. چندان آسمان نيلگون سرزمين تو را دوست داشته ام که همه ي وجودم با آن درآميخته و دلي به سان فيروزه ام بخشيده است.»
ولي سعدي تنها «ساکن ابدي گلستانها» نيست. حکيم و فرزانه و ياور ستمديدگان و خصم ستمکاران نيز هست، آوازه اش با «شهد گلها و عطر ياسمنها» درآميخته ات. گويي «هر نسيمي که مي وزد، گلهاي همه گلستانهاي جهان را پرپر مي کند و بر مزار او مي گسترد»؛ و اين پاداشي است شايسته او:
«سعديا، به لطف حکايتهاي شيرين و آسمانيت، هميشه تا جهان هستي هست، بوسه بر لب يار خواهي زد؛ تندخويان را به اعتدال فراخواهي خواند؛ شرمخويان را شجاعت خواهي بخشيد لئيمان را نکوهش خواهي کرد؛ حسودان و درماندگان و بينوايان را دلداري خواهي داد؛ و به فرجام، نغمه خوشاهنگ و دلنوازت براي همه ي جهانيان صلح و آرامش به ارمغان خواهد آورد.»
موريس بارس نويسنده بلندآوازه عصر حاضر نيز چنين مي انديشيد، و او نيز از روزگار کودکي در «گلستان» سعدي پرورش يافته بود؛ چندان که به گفته خود همه آسيا را در آن «تنفس» مي کرد: «... هنوز هم من گل سرخ را بسيار دوست دارم، زيرا از شيراز آمده است.»
بارس نويسنده اي بود با گرايشهاي رمانتيک و احساسات وطن پرستانه و مانند کنتس دونوآي، به ايران عشق مي ورزيد. وي به ياري دوستاني که درمدرسه زبانهاي شرقي داشت،
از جمله هانري ماسه، با ادبيات فارسي آشنا شده بود. اين آشنايي از حد مطالعه اي ساده فراتر مي رفت و درک عميق روح ادبيات فارسي بود:
«جاي تاسف است که من هوز نتوانسته ام آرزوي خود را در دين شيراز، که جاذبه اي شگفت همواره مرا به سوي آن مي کشد، برآوردم. چيزي در ايرانيان هست که مرا به آنان مي پيوندد. ايرانيان روشنفکرترين هنرمندان هستند. من لحظات بي شماري در خلوت شاعران آنان گذرانده ام و در آنچه دوستي چند، از افق دوردست آنان برايم آورده اند، زيسته ام و اين غم غربت را (غم دوري از ايران و عدم توفيق ديدن آن را) در خود پرورده ام.»
(Une enquete aux pays du Levant, 1.2)
نويسنده اي که اين چنين به ادبيات ملتي دلبسته باشد، البته نمي تواند از تأثير سخنوران آن ملت به دور ماند؛ و اين تأثيرپذیري در پارس بسيار عميق بوده است.
منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.
کتاب داراي چهار بخش است: زندگي و نور و سرور؛ زيباييهاي فرانسه؛ گلستانها؛ درد و مرگ. به خصوص در بخشهاي اول و سوم است که تأثير مطالعات ايراني او مشهود است. يکي از زيباترين چکامه هاي بخش اول «باغ دلگشا» است که شاعر آن در تحت تأثير انديشه هاي سعدي و به ياد او سروده است:
در کتابي عطرآلگين و دلنواز،
که مرا غرق در رخوتي عاشقانه کرد،
خواندم- و اينک مي دانم-
که باغي دلگشا وجود دارد.
جايي بر سر راه شيراز، در دامن کوهي گسترده است
که نام سعدي بر آن نهاده اند.
آيا شود که جسمم، همچون روح بي قرارم،
به سوي اين بهشت روي زمين به پرواز درآيد...؟
در آنجا بلبل شيدا در سراسر بهار،
نغمه ي عشق سر مي دهد،
لاله شکوفا مي شود و هوا مشکين است،
و نسيم سحري بوته هاي گل را مي نوازد...
شاعر در عالم خيال به سوي اين «باغ دلگشا» پر مي کشد و در آنجا سعدي شيراز را باز مي يابد، با وقار، دلشده عشق- عشق خدا و عشق زيبارويان، هر دو- و گام زنان در گلزارهاي شهدآگين. در جايي ديگر، شاعر با زيبارويان ايراني چنين نغمه ساز مي کند:
اي زيباي ايراني که جامه اي گلگون به تن کرده
و در دره اي سرسبز، به سان غزالان پايکوبي مي کني!
چشمان آهووش و نگاه بلند خود را
بر من افسرده دل دوز
و به درددلم گوش سپار:
من نيز براي پايکوبي بر روي لاله ها و سنبلها آفريده شده بودم...
راهي را که به آن سرزمين عشق و زيبايي رهنمون مي گردد
به من سوخته دل بنما.
نام آن گلزار را به من بازگو،
گلزاري که ديوانه وار در آن پاي مي کوبي...
در واقع آنچه جهانگردان و شاعران و خاورشناسان در طول سه قرن گذشته در وصف ايران گفته بودند، همراه با آنچه در داستانهاي هند و ايراني و نمايشنامه ها آمده است، و نيز جاذبه اي که در مينياتورها و ديگر آثار هنري ايران نهفته است، تصويري از ايران در ذهن فرانسويان اين دوره پرداخته بود بسيار ستايش آميز که آنان را مشتاق ديدار از سرزمين سعدي و حافظ مي کرد. و البته اين تصوير به صحنه هايي که در مينياتورها آمده شبيه تر بود تا به واقعيت:
فواره اي، در ميان لاله ها،
هچون گلبني، نورسته مي لرزد.
درويشي کنار ديوار، در سايه سرو،
غليان مي کشد.
زير گنبدي سپيدگون، به سان کافور،
زيبارويي رخوت زده از گرماي تابستان،
با بادبزني از رشته هاي شاهدانه،
سينه پرالتهاب خود را باد مي زند.
نوجواني دستار بر سر،
با شور و اشتياق،
در ايواني پوشيده از گلهاي شيراز،
طاووسها را دانه هايي از گندم سبز مي دهد.
حوضچه اي با آب نيمگرم و مطبوع!
چشمه ساري از عشق و تمنا!
و نسيم تابستاني که
بوته هاي گل ياس رامي نوازد...
و اين پرده اي است برگرفته از آنچه تا آن تاريخ درباره ايران نوشته شده بود؛ اما کنتس دونوآي تنها به توصيف صحنه ها و مرايا و ترسيم پرده هايي زيبا اکتفا نکرده، بلکه عميقاً از سعدي متأثر شده است، تا آنجا که آرزو مي کند گلستاني به سان گلستان او بپردازد:
دلم مي خواست با خميري از گل شعرهايي مي سرودم
عاشقانه و رنگين و لطيف و دلنواز،
شعرهايي که بنفشه ها و نسترنها و گلسرخ تابستانها
عطر دلاويز و مستي آور خود را در آنها مي پراکندند،
شعرهايي خوشبو، همچون گلستاني در ماه ارديبهشت...
شاعر از دوران کودکي روياي چنين گلستاني را در سر مي پروريده است. او خود در مقدمه اي که بر گلستان، ترجمه فرانتس توسن(Franz Toussaint) نوشته، داستان آن را باز گفته است: «سعدي، اي ساکن ابدي گلستانها! امشب به تو مي انديشم. من از روزگار کودک با روياهاي تو خو گرفته ام. چندان آسمان نيلگون سرزمين تو را دوست داشته ام که همه ي وجودم با آن درآميخته و دلي به سان فيروزه ام بخشيده است.»
ولي سعدي تنها «ساکن ابدي گلستانها» نيست. حکيم و فرزانه و ياور ستمديدگان و خصم ستمکاران نيز هست، آوازه اش با «شهد گلها و عطر ياسمنها» درآميخته ات. گويي «هر نسيمي که مي وزد، گلهاي همه گلستانهاي جهان را پرپر مي کند و بر مزار او مي گسترد»؛ و اين پاداشي است شايسته او:
«سعديا، به لطف حکايتهاي شيرين و آسمانيت، هميشه تا جهان هستي هست، بوسه بر لب يار خواهي زد؛ تندخويان را به اعتدال فراخواهي خواند؛ شرمخويان را شجاعت خواهي بخشيد لئيمان را نکوهش خواهي کرد؛ حسودان و درماندگان و بينوايان را دلداري خواهي داد؛ و به فرجام، نغمه خوشاهنگ و دلنوازت براي همه ي جهانيان صلح و آرامش به ارمغان خواهد آورد.»
موريس بارس نويسنده بلندآوازه عصر حاضر نيز چنين مي انديشيد، و او نيز از روزگار کودکي در «گلستان» سعدي پرورش يافته بود؛ چندان که به گفته خود همه آسيا را در آن «تنفس» مي کرد: «... هنوز هم من گل سرخ را بسيار دوست دارم، زيرا از شيراز آمده است.»
بارس نويسنده اي بود با گرايشهاي رمانتيک و احساسات وطن پرستانه و مانند کنتس دونوآي، به ايران عشق مي ورزيد. وي به ياري دوستاني که درمدرسه زبانهاي شرقي داشت،
از جمله هانري ماسه، با ادبيات فارسي آشنا شده بود. اين آشنايي از حد مطالعه اي ساده فراتر مي رفت و درک عميق روح ادبيات فارسي بود:
«جاي تاسف است که من هوز نتوانسته ام آرزوي خود را در دين شيراز، که جاذبه اي شگفت همواره مرا به سوي آن مي کشد، برآوردم. چيزي در ايرانيان هست که مرا به آنان مي پيوندد. ايرانيان روشنفکرترين هنرمندان هستند. من لحظات بي شماري در خلوت شاعران آنان گذرانده ام و در آنچه دوستي چند، از افق دوردست آنان برايم آورده اند، زيسته ام و اين غم غربت را (غم دوري از ايران و عدم توفيق ديدن آن را) در خود پرورده ام.»
(Une enquete aux pays du Levant, 1.2)
نويسنده اي که اين چنين به ادبيات ملتي دلبسته باشد، البته نمي تواند از تأثير سخنوران آن ملت به دور ماند؛ و اين تأثيرپذیري در پارس بسيار عميق بوده است.
منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}